|
شنبه 31 فروردين 1392برچسب:, :: 15:45 :: نويسنده : فاطیما
همرنگ گونه های تو مهتابم آرزوست چون باده لب تومی نابم آرزوست ای پرده پرده چشم تو ام باغ های سبز در زیر سایه ی مژه ات خوابم آرزوست بازو به دور گردنم از مهر حلقه کن بر آسمان بپاش شراب نگاه را بگزار از دریچه ی مهر تو بنگرم لبخند ماه را
شنبه 31 فروردين 1392برچسب:, :: 15:43 :: نويسنده : فاطیما
یکی را دوست میدارم ولی افسوس او هرگز نمیداند نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند که او را دوست می دارم به برگ گل نوشتم من که او را دوست می دارم ولی افسوس او آن برگ گل را بر سر زلفان زیبا کودکی آویخت تا او را بخنداند به مهتاب من گفتم که ای مهتاب سر راهت به کوی او سلام من رسان و گو که او را دوست می دارم ولی افسوس یک ابر سیه آمد ز ره وانگه که روی ماه تابان را بپوشانید صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت بگو از من به دلدارم که او را دوست میدارم ولی افسوس ز ابر تیره برقی جست و قاصد را میان ره بسوزانید کنون وامانده از هر جا دگر با خود کنم نجوا یکی را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نمیداند
چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:, :: 17:27 :: نويسنده : فاطیما
سلام،من آی لارم و نویسنده ی جدید وبلاگم و میز جلوی فاطمه میشینم.خوشحالم که میتونم براتون مطلب بزارم.امیدوارم که خوشتون بیاد و لطفا نظر هم بدین که در این باره خیلی خیلی خوشحال میشم.منتظر نظرات و انتقادات سازندتون هستم و این که هر مطلبی برای وبتون کپی میکنین با ذکر منبع باشه،ممنون... من به عنوان نویسنده ی جدید15حقیقت رو راجب هر کسی که این پست رو میخونه میدونم: 1.الآن تو اینترنتی! 2.الآن تو وبلاگی هستی که من یکی از نویسنده هاشم! 3.یک انسان هستی! 4.الآن داری پست منو میخونی! 5.تو نمیتونی با زبون بیرون بگی "ژ"! 7.الآن داری امتحان میکنی! 8.الآن خندت گرفته! 9.اصلن ندیدی عدد 6 رو جاانداختم! 10.الآن چک کردی ببینی راست میگم یانه! 11.الآن باز خندیدی! 12.نمیدونی که من یه عدد رو چند بار نوشتم! 13.الآن چک کردی ببینی که کدومه! 14پیداش نکردی!داری ف.ح.ش.م میدی! 15.اینو نمیدونی که من دارم بهت میخندم چون منظورم عدد 1 بود که تاحالا 7بار نوشتم...
شنبه 24 فروردين 1392برچسب:, :: 18:37 :: نويسنده : فاطیما
لطفا تا آخروبلاگ بخونید انقد جالب هست که وقتتونو براش بذارید پشیمون نمیشیدا پس چرا نمیاد؟؟از یکشنبه منتظرشم
شنبه 24 فروردين 1392برچسب:, :: 14:56 :: نويسنده : فاطیما
عشق چیزیست که بیش از هر چیزی داشتنش را دوست داریم... و بیش از هرچیزی دادنش را دوست داریم.. و هیچکس درنمی یابد که عشق همان چیزی است که همواره داده میشود و پذیرفته نمیشود...
تابستان سال گذشته پسرخاله ام زیر چرخ تریلی رفت و له گشت و ما در مراسم ختمش شرکت کردیم خیلی میوه و خرما و حلوا خوردیم و خیلی خوش گذشت و ما خیلی خاک بازی کردیم من هرچه گشتم پسرخاله ام را پیدانکردم من در پارسال خیلی درس خواندم ولی نتوانستم قبول شوم و من را از مدرسه اخراج کردند. پدرم مرا به مکانیکی فرستاد تا کار کنم . اوستای من هر روز مرا با زنجیر چرخ می زد و گاهی که خیلی عصبانی میشد من را به زمین می بست و با ماشین مشتری ها از روی من رد میشد !
ادامه مطلب ...
چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 16:42 :: نويسنده : فاطیما
میدانی چراشمع میسوزد؟ بخاطر غصه هایش.. میدانی چرا اشک هایش داغ است؟ بخاطر بی وفایی آنهایی که او را سوزاندند... ادامه مطلب ...
چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 15:1 :: نويسنده : فاطیما
با همین دست به دستان تو عادت کردم/ این گناه است ولی جان تو عادت کردم/ جا برای من گنجشک زیاد است ولی/ به درختان خیابان تو عادت کردم/ مانده ام آخراین شعر چه باشد افسوس/ بر نداشتن پایان تو عادت کردم/
چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 14:52 :: نويسنده : فاطیما
هیچکس اشکی برای ما نریخت... هرکه با ما بود از ما میگریخت.... چند روزیست حالم دیدنیست... حال من از این و آن پرسیدنیست... گاه بر روی زمین زل میزنم... گاه بر حافظ تفعل میزنم... حافظ دیوانه فالم را گرفت... یک غزل آمد که حالم را گرفت... ما ز یاران چشم یاری داشتیم... خود غلط بود آنچه میپنداشتیم....
سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:, :: 19:16 :: نويسنده : فاطیما
سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:, :: 19:1 :: نويسنده : فاطیما
Dear Mr. Ahmadi I would like to say thanks to your perfect teaching during last semester and Im delighted to honor you as the best teacher in the world. your student
ادامه مطلب ...
سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:, :: 15:38 :: نويسنده : فاطیما
هیچ کس حیرانیم را حس نکرد در تمام لحظه هایم هیچ کس آنکه از اول به دیدارم شتافت
سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:, :: 15:30 :: نويسنده : فاطیما
دلم تنگ است/ دلم میسوزد از باغی که میسوزد/ نه دیداری نه بیداری نه دستی از سر یاری/ مرا آشفته میدارد چنین آشفته بازاری
دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:, :: 19:49 :: نويسنده : فاطیما
پسر به بابا : بابا میشه بپرسم شما ساعتی چقدر پول در میارین ؟ پدر : تو نباید دخالت کنی توی این مسائل ! ولی من ساعتی 10 هزار تومان در میاریم.
ادامه مطلب ...
شنبه 10 فروردين 1392برچسب:, :: 16:42 :: نويسنده : فاطیما
تومرا می فهمی.... من تو را میخواهم...... و همین ساده ترین قصه ی یک انسان است.... تومرامیخوانی... من تورا ناب ترین شعر زمان میدانم..... وتو هم میدانی.... تا ابد در دل من میمانی.....
شنبه 10 فروردين 1392برچسب:, :: 15:19 :: نويسنده : فاطیما
باز به یاد تو و آن عشق دل انگیز... بر پیکرخور پیرهن سبز نمودم...... درآینه برصورت خود خیره شدم باز.. بندازسرگیسویم آهسته گشودم.. عطربراوردم برسروسینه فشاندم.. چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم... افشان کردم زلفم را برسرشانه... کنج لبم آهسته خالی نشاندم... گفتم به خود آه و صد افسوس که او نیست.. تا مات شود زین همه افسون گری و ناز.... چون پیرهن سبز ببیند به تن من.. باخنده بگوید که چه زیبا شده ای باز... اونیست که در مردمک چشم سیاهم... چون خیره شود عکس رخ خویش ببیند.. این پنجه ی افشان به چه کار آیدم امشب؟ کوپنجه ی او تا که در آن خانه گزیند؟.. اب آینه من مردم از این حسرت و افسوس.. اونیست که برسینه فشارد بدنم را... من خیره به آیینه و او گوس به من داشت .. گفتم که چه سان حل کنی این مشکل مارا؟ بشکست و فغان کرد که ازشرم غم خویش... ای زن چه بگویم که شکستی دل مارا..
شنبه 10 فروردين 1392برچسب:, :: 13:53 :: نويسنده : فاطیما
آدمک آخردنیاست بخند ... آدمک مرگ همین جاست بخند.... دست خطی که تورا عاشق کرد .. شوخی کاغذی ماست بخند... آدمک خرنشوی گریه کنی... کل دنیا سراب است بخند... آن خدایی که بزرگش خواندی... بخدامثل توتنهاست بخند...
شنبه 10 فروردين 1392برچسب:, :: 13:53 :: نويسنده : فاطیما
گفتم خرابت میشوم...گفتاتو آبادی مگر؟ گفتم ندادی دل به من...گفتاتوجان داری مگر؟ گغتم ز کویت میروم ...گفتاتوآزادی مگر؟ گفتم فراموشم نکن...گفتا تو در یادی مگر؟
شنبه 10 فروردين 1392برچسب:, :: 13:39 :: نويسنده : فاطیما
سلام به همه دوست های خوبم ادامه مطلب ...
![]() |